۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

از سروده هاي سید حسین کاظمینی بروجردي در زندان اوين

 

خوشا روزی که در کشور نباشد هیچ بندی
خوشا وقتی که در تهران نباشد هیچ ظلمی
خوشــا حالی که زندانی نبیند هیچ غیظی
خوشــا ایــران که فــارغ از سـتم ، بـی
خـوشــا شــهری که دلـدارش ببیــنی
خوشــا عهــدی که فـقـدانـش نبیــنی
خـوشــا حـاکـم کــه مـردم را نـوازی
خوشــا قـلبـی کــه آهـنگش لطیــفی
خـوشـا حـبسـی کـه دلـتنگـی نـداری
خـوشـا شبهـا کـه مـهـتابـش خـریدی
خـوشـا تقـویم و تـاریخـی کــه خالـی
بُـود از ظـلـم و کیـن ، هـر دَم جـدائـی
**********

سروده‌ي آيت الله كاظميني بروجردي در همدردي با همبنديهاي اينسو و آنسوي ديوار
!
اي هم‌قفس ، اي هم‌نفَس ، ما در قفس، واي از نفَس
او در قفس ، رفت از نفَس ، يك فوج آهـو در قفس
طوطي ، چو آمد در قفس، الكن شدازاين قفل خس
يك همهمه در اين قفس ، كـو صـاحب قـطع نفَس
يك ملـتي انـدر قفس ،تقـويم عصـري بـي‌نفَـس
سـوز و گـدازم در قـفس، آئيـن پـاكـم بـي‌نفَس
من خـانه سـازم در قفس ، بيرون شوم از اين نفَس
من نـاله كـردم در قفس ، آواره كـردم اين نفَــس
صـدپـاره كـردم اين قفس ، آزاده كردم اين نفَـس
ني معبدم، ني مسجدم ، عاري شد اندر ايـن قفـس
اشـكم نگـر ، خـون جـگر، جوشد به فـقدان نفَس
روزت گـرامي، شيـر مـا ، افـتاده‌اي انـدر قـفـس *
از غـلظـت زجـر و تعـب ، وامـانده‌اي ازهـرنفَـس
مـي‌رفـت مـوج ارجـعـي، ازآسـمـان ايـن قـفس
مـي‌زد همـي سيـد به سـر، قـلبـم جدا شد ازنفَس
زندان اويـن ، سيد حسين كاظـميني بـروجـردي در سخت‌ترين احوال عصبي و دردناكترين شرايط جسمي


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر