گفتم که تو هم جام می و هم می نابی
گفتی که تو هم آبی و هم سوی سرابی
گفتم که سراپا عطشم خسته ام از خویش
گفتی زده ای نقش خوشی بر سر آبی
گفتم که ز دوری تو ای ماه چه گویم؟
گفتی که بود ماه به چشمم چو حبابی
گفتم که بنالم همه شب از غم هجران
گفتی که چه نالی تو مگر نای و ربابی؟
گفتم که همه روز ز دوریت بگریم
گفتی که خرابی تو خرابی تو خرابی
گفتم که بسی بگذرد ایام و نماند
از حاصل ایام به جز یاد شبابی
گفتی که درازاست شب وعمرجوان است
گفتم صنما بهر خدا کن تو شتابی
هر ناله که کردم نشنیدی و نکردی
جز تند نگاهی به من و تیز عتابی
چون ماهی افکنده به خاکم ز فراقت
باشد که تو هم یاد کنی ما و نیابی
آن روز به یاد آر کزین عاشق خاموش
یک بار گذشتی تو شبی همچو شهابی
هرچند شهابی ولی از نور تو یک عمر
روشن شدم و سوختم و ماند نقابی
بر خاک من خسته گذارت اگر افتاد
یاد آر از این رفته به جامی ز شرابی
گفتی که تو هم آبی و هم سوی سرابی
گفتم که سراپا عطشم خسته ام از خویش
گفتی زده ای نقش خوشی بر سر آبی
گفتم که ز دوری تو ای ماه چه گویم؟
گفتی که بود ماه به چشمم چو حبابی
گفتم که بنالم همه شب از غم هجران
گفتی که چه نالی تو مگر نای و ربابی؟
گفتم که همه روز ز دوریت بگریم
گفتی که خرابی تو خرابی تو خرابی
گفتم که بسی بگذرد ایام و نماند
از حاصل ایام به جز یاد شبابی
گفتی که درازاست شب وعمرجوان است
گفتم صنما بهر خدا کن تو شتابی
هر ناله که کردم نشنیدی و نکردی
جز تند نگاهی به من و تیز عتابی
چون ماهی افکنده به خاکم ز فراقت
باشد که تو هم یاد کنی ما و نیابی
آن روز به یاد آر کزین عاشق خاموش
یک بار گذشتی تو شبی همچو شهابی
هرچند شهابی ولی از نور تو یک عمر
روشن شدم و سوختم و ماند نقابی
بر خاک من خسته گذارت اگر افتاد
یاد آر از این رفته به جامی ز شرابی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر